هنر نهم پلی است ما بین دوستداران علم مدیریت.
محمدفاضل شوکتی ٍ محمد فاضل شوکتی دانش آموخته علم مدیریت.علاقمند به تحلیل مسائل مدیریتی و اجتماعی و اقتصادی ایران وجهان . کارمند و مدرس دروس مدیریت.
ایمیل : fazel_shokati@yahoo.com
مدیریت٬ فرآیند به کارگیری مؤثر و کارآمد منابع مادی و انسانی در برنامهریزی، سازماندهی، بسیج منابع و امکانات، هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت میگیرد.
وقتی میخندد آدم بیخود و بی جهت سر ذوق می آید. اصلا یک طور خوبی میخندد. یک طوری که شبیه خندیدن هیچ کسی نیست. خنده اش صعود و نزول ندارد. برخلاف باقی آدمها از لبخند شروع نمی کند. لبهایش بیخودی کش نمی آیند. مردد نیست. برای خندیدن تصمیم نمی گیرد. از همان ثانیه اول خنده اش عمیق و از ته دل است. انگار همیشه آماده است که بخندد. همیشه منتظر است. تازه چشمهایش هم هیچ باریک نمیشوند. همانطور خوب و صاف آدم را نگاه میکند و میخندد. از همه بهتر اینکه صدای خنده اش دلنشین است. نه بلند است و نه یواش. بلد است اندازه بخندد. بعد انقدر نرم و تدریجی خنده اش تمام میشود که تو یکباره به خودت می آیی که از کِی دیگر نمیخندد؟ چطور ندیدم که چه وقت لبهایش صاف شدند؟ بعد دلت تنگ میشود برای دوباره خندیدنش…
وقتی میخندد نه شکوفه ای باز می شود و نه نسیم بهاری میوزد و نه آسمان آبی تر می شود و نه هیچ اتفاق عجیب دیگری. فقط وقتی میخندد یک آرامش بزرگی می آید و مثل یک پتوی بی انتها مرا توی خودش می پیچد. طوری که گمان میکنم دیگر هیچوقت سردم نمیشود.
چند آدمخوار در یک شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: “شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید”.
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: “می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟”
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند. بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:
” کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟”
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
“ای احمق ! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید
روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میكنی؟»
جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»
مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را درآورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجاپیدایت نشود، تو اخراجی ! ما به كارمندان خود حقوق میدهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.»جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كهدر نزدیكیش بود پرسید: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»
كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیك پیتزا فروشیبود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود.»
نکته:
برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنهارا نمیشناسند.
ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنهاگرفته و اجرا میكنند.